می خروشد دریاهیچكس نیست به ساحل پیدا
لكه ای نیست به دریا تاریككه شود قایق
اگر آید نزدیك .مانده بر ساحل
قایقی، ریخته بر سر او،پیكرش را ز رهی نا روشن
برده در تلخی ادراك فرو .هیچكس نیست كه آید از راه
و به آب افكندشو در این وقت كه هر كوهه آبحرف با گوش نهان می زندش،
موجی آشفته فرا می رسد از راه كه گوید با ما
قصه یك شب طوفانی را .