ای زیبایی ،
مرا ببخشغروب آفتاب ، افق بی نهایت را گلگون کرده بود ؛
ولی زیبایی اش به دلم ننشست
ستارگان زیبایت به من چشمک زدند
ولی من روی برگرداندمآسمان بلندت مرا به سوی خود خواند
ولی به ندایش پاسخ نگفتمگل های سرخ ، قلب خونین خود را به من گشودند
ولی من توجهی ننمودمبرگهای درختان به خاطرم رقصیدند
ولی نگاهشان نکردمماه تابان خواست به رخسارم نور تاباند ولی من روی برگرداندمنسیم سحری در گوشم زمزمه ی عشق نجوا می کرد
ولی من گوش ندادماز میان سکوت عمیق کهکشانها اسرار وجود شنیده می شد
ولی من گوش دل را بستمامواج دریا جوشان و کف آلود به سوی من آمدند تا مرا به بی نهایت ببرند
ولی من روی برگرداندمشمع به من لبخند زد جوابش نگفتم ؛ آنگاه در پایم قطره اشکی ریخت به او محبتی نکردمزیبارویی از کنارم گذشت و از سر لطف به من نظر انداخت ، از او روی برگرداندم ...
آری ، دلم گرفته و روحم مُرده بود ، نه چشم داشتم که زیبایی را ببینم و نه دل تا آن را حس کنممن زیبایی را از دریچه چشم محبوب می بینم.
آنجا که محبوب نیست ، زیبایی دیگر جلوه ای نداردوجود محبوب دل مرا باز می کند تا زیبایی را احساس کنم.
بدون محبوب دلم مُرده و پژمرده است و دیگر احساسی ندارم
در حضور محبوب روحم به پرواز در می آید و تا فراز آسمانها را به زیر بال می گیرد و با رمز وجود آشنا می شود
و از عمق کهکشان ها زمزمه های اسرار آمیز می شنود و از ظرف زمان و مکان آزاد می گردد.
ای زیبایی ، ای آسمان ، ای ستارگان، ای امواج ، ای عشق ، ای اشک ، مرا ببخشید
![]()