هر کس آنجا که می و شاهد و گلشن آنجاست
من همانجا که دل گمشده‌ی من آنجاست
هر شب ای غم چه رسی در طلب دل اینجا
آخر آن سوخته‌ی سوخته خرمن آنجاست
گفتی ای دوست که بگریز و ببر جان زین کوی
چون گریزم که گروگان دل دشمن آنجاست


دل ندارم غم جانان زچه بتوانم خورد
پیش از ین گرچه غمی بود دلی هم بودست