بعضے وقتا یہ چیزایے میبینے
دوست دارے اشک بریزے
داد بزنے
اعتراض کنے
حرف بزنے
ولے نمیشہ
باس خفہ شد
بغض کنے
و
لبخند بزنے...
![]()
بعضے وقتا یہ چیزایے میبینے
دوست دارے اشک بریزے
داد بزنے
اعتراض کنے
حرف بزنے
ولے نمیشہ
باس خفہ شد
بغض کنے
و
لبخند بزنے...
![]()
شب هابه پهلو مي خوابم و پاهايم را در شکم جمع مي کنمجنين گونه !با اين اميد که فردابا طلوع آفتاب متولد مي شوم …
تو سرنوشتت را به دستم میسپاری . . .
دستِ منی که جبری و بیاختیارم.
عطرت را من انتخاب می کردم
پیراهنم را تو
بافتن ِ
موهایت با من
خیال بافی های عاشقانه با تو
همه چیز را تقسیم کرده ایم
یک دوستت دارم من
یک دوستت دارم تو
فکر ِ همه چیز را کرده ایمهمه چیز.....
بـــوی نــارنـــج مــی دهــی عـشــق مــن…بــهــار مــی آیـــییــا پــایـیـــز مــی رســی؟همه ی آدمها از دور شبیه تواند !
نزدیک که می آیند؛
نه مردمک قهوه ای دارند نه لبخندی جادویی !![]()
من را
شمعدانی ای بدان
در گلدانی کوچک
که بیشتر از آب و آفتاب
به تو نیاز دارد!
![]()
اتفاق نبودمبا تو اتفاق افتادمترا به دنیا پس نمی دهمتاوانش راقبلا در روزهای نداشتنت داده ام….
همه گويند که عاشق
کر و کور است ولی
همه جا
عکس رخ يار و
صدايش شنوم…!!!![]()
اینبار زنده میخواهمت…
نه در رویا …
نه در مجاز…
انتهای همان خیابان که قدم میزدیم …
کافه کوچکی است …
با میزهایی از چوب صنوبر …
و رومیزی های چارخانه صورتی …
شاد مثل دامن دخترکان رقصان در دشت…
آنجا دو فنجان چای انتظارمان را میکشد…
بیا
نگذار چایم سرد شود …
![]()
من عادت کرده ام
هر صبح قبل از باز شدن چشمهایم
دوستت داشته باشم