از « دم » تا « بازدم »!من « گوهر حقيقت » و « جوهر طریقت » را نه در « دریای توفندگی » که در « ژرفاي زندگي » ديدم .
احساس كردم بايد حقيقت زندگي را دريافت پيش از آن كه مرگ، حقيقت ما را دريابد.
« فرصت شناخت » و « مهلت پرداخت » از « لمحه میلاد » است تا « لحظه میعاد » .
از « پگاه برگ » تا « شامگاه مرگ »، « به سرعت می گذرد » و « حسرت به جا می گذارد»!
« فرصت محدود » است و « مرگ،مشهود »؛« رسالت،سنگین » است و « بِطالت،در کمین »؛
گویی فرصت عُمر از « دمی » است تا « بازدمی »؛مبادا « از دَمی بگذریم » و « بازدَمی را فُروگذاریم»!