دل به تو دادم که به خونش کشی
دق بدهی تا به جنونش کشی ؟

دل به تو دادم که فریبش دهی
کوهی از اندوه نصیبش دهی ؟

دل به تو دادم که حرامش کنی ؟
آهوی در بند به دامش کنی ؟

دل به تو دادم که بسوزانی اش
جامه ای از درد بپوشانی اش ؟

دل به تو دادم که هوایی کنی
بال و پرش چیده و راهی کنی ؟

دل به تو دادم که خرابش کنی
تشنه به آغوش سرابش کنی ؟

دل به تو دادم که زمین اش زنی
خرمن آتش به یقین اش زنی ؟

دل به تو دادم که تمامش کنی
خون جگر در می و جام اش کنی ؟

دل به تو دادم که چنین باختم
شعله ی سوزان به خود انداختم

پس بده این خون شده ی خسته را
این صدف خالی و بشکسته را

( نیست دگر در صدفش دانه ای)
( سنگ شده در کف دیوانه ای )