شاعران را وسوسه کرده دو چشمان سیاهت
غرق در مصرع و ابیاتند مژگان ونگاهت
آری هر کس دیده آنرخسار تو مفتون شده
من که دیوانه شدم شعر و غزل هایم به فدایت
یاد تو در بیت بیت شعر من در حال جولان
ای که وزن و قافیه بخشد به شعرم یاد هایت
عطر خوش بوی نفسهای تو در جان من است
ای که یک باغ آبرو گیرد ز عطر گیسوهایت
با تو پایان می پذیرد غصه از این زندگی
مستی من با تو شور انگیز شد جانم برایت
گم شدم در تو که تا پیدا نمایم خویش را
باقی آن وقتم که خود را محو کردم در فنایت
![]()