شاید ما یه کمی زیادی دیوونه شدیم
کمی دیوونگی میخاست نه بیشتر
کمی هم محاسبه میخاست که نکردیم
از همه جا رونده شدیم از بس که زیادی به هم چسبیدیم و خندیدیم و فکر روزایی رو نکردیم که قرار بود توفان بیاد و یکی از ما بادبانهاشو برافرازه و دور بشه و اون یکی دیگه مون کشتی هاش در دریایی از خاک غرق بشه
یکیمون رفت…
نمیدونم کدومامون دقیقاً!
ولی اون یکی دیگه مون تنها شد و سکوتی که یه روز اون یکی دیگه میفمیدش تبدیل شد به فریادی که هیچکس نمیفهمتش
حالا دیگه اگه فریاد هم بزنه هیچکس نمیفهمه
هیچکس