دلت این روزها با من
یه بازی رو شروع کرده
یه بازی که ته قصه ش
شکست قلب یک مرده
تو احساسم رو می بینی
من از چشمات می خونم
به امید یه فصل نو
تو دنیای تو می مونم
تو با حرفام می خندی
من از چشمات رد میشم
من عادت کردن مرگ و
دارم راحت بلد میشم
یه قاب عکس تو دستم
یه کوه درد تو سینه
چه تصویر غم انگیزی
جهان از عشق می بینه
من مغرور ، دلتنگ و
نگاهم خیس، این شب ها
خدا هم دل برید از من
پی تعبیر این رویا
یه شهر و خواب و تاریکی
غم دنیاست این دوری
برای تو غزل میشه
هنوزم حسن یوسف ها
به عشقت سبز می مونن
به شوق دیدنت هر شب
غزل هامون رو میخونن