تو مسئولی خداوندا ؛
مرا بیآنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
کدامین دست ، جز دست تو غم ریزد به کام من
چرا شد قرعهٔ محنت به نام من
که حتی نیمه شبها اشک غم ریزم به پای تو
به امید صفای تو ؛ به امید دوای تو
خدایا گر تو درد عاشقی رو میکشیدی
تو هم زهر جدایی رو به تلخی میچشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها میرسیدی
پشیمون میشدی از اینکه عشقو آفریدی
خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم
نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم
دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
خدایا گر تو درد عاشقی رو میکشیدی
تو هم زهر جدایی رو به تلخی میچشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها میرسیدی
پشیمون میشدی از اینکه عشقو آفریدی
بگو هرگز سفر کردی ؟
سفر با چشم تر کردی ؟
کسی را بدرقه با اشک تو با خون جگر کردی ؟
ز شهر آرزوهایت به ناکامی گذر کردی ؟
گل امیدتو پرپر به خاک رهگذر کردی ؟
خدایا گر تو درد عاشقی رو میکشیدی
تو هم زهر جدایی رو به تلخی میچشیدی
اگر چون من به مرگ آرزوها میرسیدی
پشیمون میشدی از اینکه عشقو آفریدی