نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: به من گفتند بنویس

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    1921
    نوشته ها
    514
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 135 بار در 121 پست
    Linux Chrome 51.0.2704.81

    به من گفتند بنویس

    به من گفتند بنویس
    از دل تنگت
    از بی قراری هایت
    از درد هایت
    بنویس تا خالی شوی
    اما کسی نفهمید
    کلمات هم از وصف حالم عاجزند
    فکر کردم
    نگاه کردم
    و باز نوشتم
    از که،از چه،از كجایش بماند
    ولی نوشتم
    از چشمهایی که دین و دنیایم را در یک چشم بر هم زدن با خود برد
    از قلبی مهربان که بوی آدمیت می داد
    از دستی گیرا که در هیاهوی مشکلات مسکنی بیش نبود
    از گوشی كه با جان و دل پای درد و دلت می ماند
    نوشتم
    اما نوشتن دوای درد نبود،مرهم زخم نبود،
    فقط تو را در عمق خاطرات خاک شده در پس گنجینه مغزت فرو میبرد
    می نویسم
    بی آنکه بدانم در این حوالی کسی هست،
    که متن دلم را از بر باشد و از حفظ بخواند

  2. کاربر مقابل پست Saba* عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (06-22-2017)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    3620
    نوشته ها
    241
    پسندیده
    182
    مورد پسند : 158 بار در 120 پست
    Linux Chrome 44.0.2403.133
    داستان یه دوست گفتن بنویس تو انجمن


    لباس مشکی تنم کردم و رفتم سمت مسجد برای مراسم احیا...
    نیم ساعتی بود از مراسم گذشته بود....
    انقدر شلوغ بود که حتی تو حیاط مسجدم نشسته بودن...

    صدای الهی العفو،الهی العفو مردم،صدای خلصنا من النارشون تو کل محل پیچیده بود...
    اومدم برم تو مسجد
    دیدم یه دختر بچه جلوی در مسجد نشسته،به دیوار تکیه داده و یه بسته آدامس و چند تا فال دستشه....
    یه چند دقیقه ای وایسادم و نگاهش کردم
    هیچکی ازش حتی یه فالم نمیخرید ...
    بی اعتنا از کنارش رد میشدن....

    رفتم جلو
    گفتم خوبی؟ گفت: مرسی...
    گفت عمو یه آدامس ازم میخری؟؟؟

    دست کردم تو جیبم
    فهمیدم کیف پولم رو تو خونه جا گذاشتم.‌‌...
    گفتم چشم میرم خونه کیفم رو میارم ازت میخرم...
    گفت عمو تو میدونی الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب یعنی چی؟؟؟
    آخه امشب همه همین جمله رو میگن...

    گفتم یعنی خدایا پناهم باش و من رو از آتیش جهنم دور کن...

    گفت یعنی جهنم گرمه؟؟؟
    گفتم آره خیلی...
    گفت یعنی از تو چادر ما هم گرم تره؟؟؟
    گفتم چادر؟؟؟
    گفت آره من و مادرم و خواهرم تو چادر زندگی میکنیم،ظهرا که آفتاب میزنه میسوزیم خیلی گرمه،خیلی ....
    مادرم قلبش درد میکنه،گرمش که میشه بیشتر قلبش دردش میگیره...

    سرم رو انداختم پایین...
    اشکم دراومد....
    گفت عمو یعنی من الان بگم خلصنا من النار
    خدا فقط من رو از آتیش جهنم دور میکنه؟؟
    از گرما تو چادر دور نمیکنه؟؟؟
    آخه من مامانم رو خیلی دوست دارم
    چیزیش بشه من میمیرم...
    میخواستم داد بزنم آهای ملت بی معرفت
    این بچه اینجا نشسته شما یه بسته از آدامس ازش بخرید از گرمای تو چادر خلاص شه
    بعد شما قرآن بالا سرتون گرفتید و خلصنا من النار میگید؟

    آهای ملت بی معرفت...
    خلصنا من النار اینجاست،الهی العفو اینجا نشسته..‌.

    یه بسته آدامس بهم داد گفت بیا عمو این آدامس رو من بهت میدم چون تنها کسی بودی که حاضر شدی باهام صحبت کنی..‌
    همینجوری اشک ریختم و رفتم سمت خونه و کیف پولم رو برداشتم و دوباره رفتم سمت مسجد....
    اما هر چی گشتم دختر بچه نبود...
    به آسمون نگاه کردم
    چشام پر اشک شد...
    گفتم الهی العفو...
    الهی العفو...
    الهی العفو..‌‌
    خدایا من بی معرفت رو ببخش....
    آدامس رو باز کردم و گذاشتم دهنم...
    مزه درد میداد....
    مزه بغض میداد....
    مزه اشک میداد...

  4. 2 کاربر پست * SaMa * عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (06-21-2017)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن