من دختری هستم از شهر شکسته ها...
دیگر توانی برای ایستادن ندارم
تمام روز را نشسته ام
با چشمانی اشک الود
گوشه از خانه
صدای دختری میرسد به گوش
صدای هق هق تنهایی اش
تمام چهار چوب خانه با صدای گریه اش معنوس شده اند
یک روز که گریه نمیکند
همه ی خانه برای صدای گریه اش بی تابی میکنند
اری منم دختری از شهر شکسته ها