شب شد و مرگ و فاجعه از هر طرف رسید
طوفان گرفت و پنجره فریاد می کشید
رخوت تمام هستی ما را به باد داد
از هر طرف تحجر و بی داد می وزید
گلدان شکست و آینه تصویر مرگ شد
ازشانه های خسته شب زخم می چکید
پوسید بغض کهنه تاریخی زمین
آتش گرفت در دل شب جنگل امید
آن قدر خوف و دل هره بارید که دگر
فریاد ما به گوش خود ما نمی رسید
از آن به بعد شهر پر از درد و رنج شد
از آن به بعد حادثه هر روز می وزید
دیگر کسی ترانه امید را نخواند
دیگر کسی شکفتن خورشید را ندید!