نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: پروفسورحسابی نقل می کند:

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 59.0.3071.115

    پروفسورحسابی نقل می کند:

    پروفسورحسابی نقل می کند:..... در سالهای پیش از انقلاب..




    پروفسورحسابی نقل می کند:
    در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گذراندن دوران خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم. یکی از روزها سوار بر ماشین لندرور به همراه دکتر درمانگاه از جاده ای میگذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوبدستش را تکان میداد و به سمت ما میدوید، در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند،
    ماشین را نگه داشتیم، چوپان به ما رسید و نفس نفس زنان و با لهجه ای روستایی گفت آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره…
    به اشاره ما درب عقب لندرور را باز کرد و رفت عقب ماشین نشست…
    در بین راه چوپان گفت که دیشب از تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است…
    من و دکتر زیر چشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده مرموزانه کردیم و به هم گفتیم: چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم برای خودش کلاس میذاره…
    به خانه چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی در بستر خوابیده بود، دکتر معاینه کرد و گفت سرما خوردگی دارد دارو و آمپول دادیم و یکدفعه دیگر هم سر زدیم و پیرزن خوب شد…
    دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم…
    یک روز دیدیم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود و در آن از اینکه مادر پروفسور اعتمادی، استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران معالجه نموده اید، تشکر میکنیم…
    من و دکتر، هاج واج ماندیم، و گفتیم مادر کدام پروفسور را ما درمان کرده ایم؟
    تا یادمان به گفته های چوپان و معالجه مادرش افتادیم…
    با عجله به اتفاق دکتر در خانه پیرزن رفتیم، و از او پرسیدیم مادر کدام پسرت استاد و پروفسور است؟
    پیرزن گفت همانکه آن روز با شما بود…
    پسرم هر وقت به اینجا میاید، لباس چوپانی میپوشد و با زبان محلی صحبت میکند…
    من و دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خودم عهد کردم، هیچکس را دست کم نگیرم!
    و از اصل و خاک و ریشه خودم فرار نکنم...



    عشق را بیمعرفت معنا مکن
    زر نداری مشت خود را وا مکن

    گر نداری دانش ترکیب رنگ
    بین گلها زشت یا زیبا مکن

    خوب دیدن شرط انسان بودن است
    عیب را در این و آن پیدا مکن

    دل شود روشن ز شمع اعتراف
    با کس ار بد کرده ای حاشا مکن

    ای که از لرزیدن دل آگهی
    هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن

    زر بدست طفل دادن ابلهیست
    اشک را نذرِ غم دنیا مکن

    پیرو خورشید یا آئینه باش

    هرچه عریان دیده ای افشا مکن





    با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.

  2. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    ! unk (07-20-2017)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 59.0.3071.115
    عشق را بیمعرفت معنا مکن
    زر نداری مشت خود را وا مکن

    گر نداری دانش ترکیب رنگ
    بین گلها زشت یا زیبا مکن

    خوب دیدن شرط انسان بودن است
    عیب را در این و آن پیدا مکن

    دل شود روشن ز شمع اعتراف
    با کس ار بد کرده ای حاشا مکن

    ای که از لرزیدن دل آگهی
    هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن

    زر بدست طفل دادن ابلهیست
    اشک را نذرِ غم دنیا مکن

    پیرو خورشید یا آئینه باش

    هرچه عریان دیده ای افشا مکن
    با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.

  4. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    ! unk (07-20-2017)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن