خبرت خرابتر کرد جراحت جدايي چو خيال آبروشن که به تشنگان نماييچه از اين به ارمغاني که تو خويشتن بياييبشدي و دل ببردي و به دست غم سپردي شب وروز در خيالم و ندانمت کجاييتو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم که جفا کنمو لیکن تو نه لایق جفاییچه کنم اگر تحمل نکنند زیر دستانتو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی
![]()