صد هزاران جان فدای لحظه های دیدنت
غنچه ی طبعم شکوفا گشته از خندیدنت
مستی و دیوانگی هم عالمی دارد عزیز
سرخوش از آن لحظه رویایی بوسیدنت
ساز امشب را نوازی مست از می میشوم
دلخوشم از پایكوبی ها و خوش رقصیدنت
عندلیبت نغمه خوان گوشه ی زندان عشق
جان فدای عشوه و سرمستی و لرزیدنت
ابر باران زای دریا مسلک توفانی ام
محشری بر پا شده از لحظه ی امدنت
بیستون را خواب دیدم مهربان فرهاد من
از لب شیرین بنوشان وقت جان بخشیدنت
یوسفم چشم منی من چشم می خواهم چکار
پیر کنعان نیز بینا گشته از بوییدنت
مست بوی خوب تو در لحظه ی بیداری ام
محو آغوش توام هنگامه ی خوابیدنت
همچو ماهی می خزی در بستر دریایی ام
لذتی دارد به دور پیكرم پیچیدنت
تا که مِی نوشانی ام با شهد شیرین لبت
مانده است در خاطراتم شوق بوسه چیدنت
پس تحمل كن كه این ایام هم خواهد گذشت
رسیده آخر بهار و فصل گل روییدنت
ای نسیم بی قرار کوچه های عاشقی
ماه پشت ابرها پنهان شد از تابیدنت،،
تقدیم به مادرم
![]()