هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش، میسرم که نجوشم


به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم


مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم


مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم