#من آن بانوی "پاییزم"...
.
.
#من از #احساس لبریزم... دمی با باد میرقصم...
گهی #غمگین و تاریکم...گهی #بارانی ام، خیسم...
و گه گاهی به یاد #عشق... تمام غصه ها را #برگ میریزم...
نفسهایم اگر @سرد است...تمام برگ هایم #گرم و تب دار است...
چو #آتش رنگ های سرخ و نارنجی به تن دارم...
گهی یک قاب #رویایی میان کوچه باغی ساکت و #غمگین...
گهی یک #منظره در دستهای آن خیابانی...
که نم دار از *حضور خیس #باران است...
نگو پاییز دلگیر است افسرده..
.
که در آن وصل و #هجران هر دو #زیبا است و رویایی...