میله تا میله قفس دلتنگیست
رفت و برگشتِ نفَس دلتنگیست
نیستی و پنجرهها تَر شده است
وزنِ #باران دو برابر شده است
با تواَم روحِ #زمستان خورده
باغِ ممنوعهی باران خورده
آخرین تجربهی آغوشم
قدمی دور شوی خاموشم
روحِ من، راهبهی سرگردان
صورتِ آینه را برگردان
مسخِ آوارهترین پاییزم
قعرِ آیینه فرو میریزم
دیر کردی و به شب پیوستم
بی تو از هر دو طرف بنبستم
نرسیدن به تو آغازِ کُماست
انقراضِ همهی رویاهاست
تو سرابی و معما داری
فقط از دور تماشا داری
سالها وسوسه بود و تَنِ تو
بعد از این آهِ من و دامنِ تو
«آه» در سینهی من پا نگرفت
شعلهای بود که بالا نگرفت
خسته از عمقِ هزاران پایی
بازمیگردم از این تنهایی
من و بیهودگیام همدستیم
سایهای آن طرفِ بنبستیم
من همین جای زمان میمانم
گفته بودی که بمان، می مانم ...
.
.
.
نیستی و پنجرهها تَر شده است
وزنِ #باران دو برابر شده است ...