تغییر را از #خودمان شروع کنیم!
💠میگن در یزد،#خانم معلمی پس از چند بار# آموزش درس از شاگردانش پرسید: چه کسی متوجه نشده است ؟
🚸سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند....
🖌معلم گفت : بیایید جلوی تخته! و چوب تنبیه را از کیفش بیرون آورد!.
👨👨👦👦تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند .
🖌معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :پسرم! این چوب را بگیر و #محکم به کف دست من بزن !
👱دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟
🖌معلم گفت: پسرم مطمئنا" من در تدریسم #موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید#تنبیه شوم!
👱دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از #درد سوزش دستش، آهی کشید و #چهره اش برافروخته شد .
😩نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :
خانم معلم ! به خدا من خودم #دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب به دست شما بزنم! .
از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !
😭دیگر ، تمامی دانش آموزان کلاس به #گریه افتاده و از# بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم #شرمسار بودند!
🌞از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس #تنبیه شدن معلمشان، جرأت درس #نخواندن نداشتند! .