نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: عاشقانه های ۲

  1. Top | #1
    SarGol

    عاشقانه های ۲

    دستهایت را می گیرم...
    زیستن را تفسیر کن، تو که دستهایت برترین کلام را که دوست داشتن است تعلیم می دهد و صدای قلبت رگهای مرا بیدار می کند. اندوه را تعریف کن، ای سپیده محصور که در پیکرت روح حساس ابریشم ها جاریست و هیچ کس جز من رنگ چشمانت را نشناخته و عشق را تفسیر کن در پریشان سکوتت، زمانی که خیابان رنگ چشمان تو را می گیرد و درختان نامت را نجوا می کنند و من خاطرات ناچیزِ بودن را در لبخندی به کوچه تاریکی می بخشم و به دری می کوبم که تو می گشایی تنها عبور ستاره ای که شب را می شکند. از آسمان ها می گذرم دستهایت را می گیرم و به خورشید می رسم ...

  2. کاربر مقابل پست SarGol عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (10-17-2017)

  3. Top | #2
    SarGol

    ..

    من از کفش های عاشق می ترسم...
    من از کفش های عاشق می ترسم
    می آیی مسیر راه رفتن هر روزه مان را عوض کنیم؟
    می ترسم گام هایم، به گام هایت عاشق شوند. می ترسم تمام کاشی های شکسته ی زیر پایمان که لبریز بارانند، به صدای قدم هایت عادت کنند. پا می گذاری روی کاشی های شکسته… آب باران روی لباست پخش می شود… می خندی…
    کفش هایم، کاشی ها … همه به صدای خنده ات عادت می کنند…. صورتم را زیر باران می گیرم. نجوای تو در همه ی دانه های باران است.
    تو ….تو دانه های باران را هم اهلی کرده ای…
    همیشه خیلی ساده آغاز می شود. با یک کاشی شکسته… یک دانه ی باران. نه اصلن آغاز نمی شود، آغازش را نمی بینی…….و ماندگاریش در تمام قدم ها تا آخر باران با توست.
    من از تکرار تنهایی ام در این کوچه ها ی دل تنگِ پر باران، بی تو، می ترسم.
    باید مسیر راه رفتنم را عوض کنم. می خواهم کفش های نو به پا کنم. دوست دارم کفش هایم صدای گام هایت را گم کنند و باران، خنده ات را از یاد ببرد…
    من از کفش های عاشق و کاشی های عاشق می ترسم……

  4. کاربر مقابل پست SarGol عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (10-17-2017)

  5. Top | #3
    SarGol
    هرچه بیشتر دنبالت می گردم...
    میگفتی: دنیا کوچک است
    تا آنجا که
    شمال و جنوب لای ِ انگشتانت محو می شوند !! ...
    و خورشید میتواند
    از چشمی طلوع کند و درچشم ِ دیگرت غروب !! ...
    آن قدر کوچک (!)
    که بزرگ ترین سیاره در فنجانت بنشیند ُ
    هزار نسل ِ بعد ِ خویش را
    به استقبال و بدرقه در آغوش بفشاری !! ...
    آن قدر کوچک (!)
    که میان ِ دو استکان
    به دورترین نقطه ی زمین سفر کنی ُ
    چایت را داغ بنوشی !! ...
    می گویم: دنیا چقدر بزرگ است !! ...
    چقدر بزرگ (!)
    که حتی در اتاق ِ مطالعه ام
    هرچه بیشتر دنبالت می گردم
    بیشتر پیدایت نمی کنم ...

  6. کاربر مقابل پست SarGol عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (10-17-2017)

  7. Top | #4
    SarGol
    نخستین نگاه...
    نخستین نگاه؛
    لحظه ای است که در میان خواب و بیداری زندگی جدایی می اندازد.
    نخستین نگاه دوست شبیه روحی است که در حال پرواز باشد و آسمان و زمین از آن سر میزند.
    نخستین نگاه شریک زندگی نشانگر سخن خدا است که فرمود : بشنو.

    نخستین بوسه؛
    نخستین جرعه ای است از جام فرشتگان و چشمه عشق.
    واژه ای است که از دهان بیرون می آید و قلب را به عرش مبدل و عشق را به شکل شاهزاده ای درمی آورد و از اخلاص تاج می‌سازد .نوازش لطیفی است حاکی

  8. کاربر مقابل پست SarGol عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (10-17-2017)

  9. Top | #5
    SarGol
    عاشقانه ها
    پروانه ها انقدر کوچکند که جای هیچکس راتنگ نمیکنند... ولی باز هم فروتنانه خود را از میان تا میکنند.

    ***

    در امتداد نگاهت خانه ساخته ام، یادت باشد نگاهت را یک دم برداری خانه خراب میشوم.

    ***

    بُغض ِ این روزهایم - آسمانی - می خواهد به - وُسعَتِ - دَستانِ - تو - برای باریدن . .

    ***

    نه اینکه فقط من باشم؛ بهانه ات را می گیرم ….این ابرها هم که اینگونه می بارند؛ بی تاب تو هستند.

    ***

    لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود… من اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام.

    ***

    برای پروانه شدن پیله‌ی دستان تو کافی‌ست ، من را محکم تر در آغوش بگیر ...

    ***

    مـن دچـار زنـدگی کـه هـیـچ دچـار تـو هـم نـیـسـتـم! مـوهـایـت را پـریـشـان کـن.

  10. کاربر مقابل پست SarGol عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (10-17-2017)

  11. Top | #6
    SarGol
    زیباترین حرفت را بگو
    ...
    همه‌ی برگ و بهار
    در سرانگشتانِ توست.
    هوای گسترده
    در نقره‌ی انگشتانت می‌سوزد
    و زلالیِ چشمه‌ساران
    از باران و خورشیدِ تو سیراب می‌شود.

    زیباترین حرفت را بگو
    شکنجه‌ی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
    و هراس مدار از آن که بگویند
    ترانه‌یی بیهوده می‌خوانید. ــ
    چرا که ترانه‌ی ما
    ترانه‌ی بیهودگی نیست
    چرا که عشق
    حرفی بیهوده نیست.
    حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید
    به خاطرِ فردای ما اگر
    بر ماش منتی ست؛
    چرا که عشق
    خود فرداست
    خود همیشه است.

    بیشترین عشقِ جهان را به سوی تو می‌آورم
    از معبرِ فریاد‌ها و حماسه‌ها.
    چرا که هیچ چیز در کنارِ من
    از تو عظیم‌تر نبوده است
    که قلبت
    چون پروانه‌یی
    ظریف و کوچک و عاشق است.
    ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
    و به جنسیتِ خویش غَرّه‌ای
    به خاطرِ عشقت! ــ
    ای صبور! ای پرستار!
    ای مؤمن!
    پیروزیِ تو میوه‌ی حقیقتِ توست.
    رگبارها و برف را
    توفان و آفتابِ آتش‌بیز را
    به تحمل و صبر
    شکستی.
    باش تا میوه‌ی غرورت برسد.
    ای زنی که صبحانه‌ی خورشید در پیراهنِ توست،
    پیروزیِ عشق نصیبِ تو باد!
    ...

    "شاملوی بزرگ"

    (شبانه 10 ، از مجموعه آیدا – درخت، خنجر و خاطره)

  12. کاربر مقابل پست SarGol عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (10-17-2017)

  13. Top | #7
    SarGol

    من تمام‌خنده خای جهان را گم کردم

    من تمام خنده های جهان را گم کرده ام
    من تمام خنده های جهان را گم کرده ام،
    پر شده ام از این همه تاریکی...
    حالا تو هی از باران و
    کوچه های خیس شعر به من بگو
    از سیب و هوس،
    و من پشت می کنم به هر چه لبخند است
    به هر چه آفتاب...
    رو می کنم
    به شب،
    به تمام بغضی
    که راه نفسم را بند می آورد...
    من هوا کم می آورم...
    عشق من، چیزی نگو؛
    فقط بیا...

  14. کاربر مقابل پست SarGol عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (10-17-2017)

  15. Top | #8
    SarGol
    دلتنگی هایم را دوست دارم
    آن لحظه که به یاد تو هستم
    و از دوریت دلتنگ میشوم
    آن لحظه که از نبودن تو در کنارم
    به آسمان و آسمانیان شکایت میکنم
    و آن زمان که گریه های شبانه ام
    مرحمی بر دل زخمی ام نمیگذارند
    و
    دوری این همه راه
    و غیبت چشمهایت حس دیدن را
    از چشمهای من میگیرند
    تمام این لحظات و دقایق را
    دوست دارم
    چون میدانم که تمام من
    به یاد توست و از دوری تو گریان است
    و باز میدانم در این دقایق
    چقدر دوستت دارم
    کاش عمق کلامم را درک کنی

  16. Top | #9
    SarGol
    این که به تو نمی‌رسم حرف تازه‌ای نیست
    این که به تو نمی‌رسم حرف تازه‌ای نیست
    مسیر آمدن و رفتن تو را آنقدر آمدم و دست خالی برگشتم
    که کفشهایم از التماس نگاهم شرمنده شدند!
    این که دیگر نمی‌آیی و من بیهوده این لحظه‌های خسته ملول را انتظار می‌کشم
    تا شاید فردایی بیاید که تو دوباره برگردی
    چیز کمی نیست
    و تو هیچ گاه برنمی‌گردی تا ببینی
    اینکه هیچ کس نمیداند من در انتهای سکوت حنجره ام آوازهای قدیمی تو را
    به سوگ نشسته‌ام و لحجه دروغین نفرتم روی لحظه‌های خوش گذشته‌ام چنبر زده
    درد کمی نیست
    خورشید هیچ گاه در سرزمین یخ‌بندان قلب تو طلوع نکرد نتابید
    و دریاچه قطبی چشمان تو را آب نکرد
    هیچ پرنده ای روی شاخه‌های دلت ننشست، نخواند و نپرید
    و من بیهوده در انتظار آخرین معجزه بودم و چه دیر فهمیدم.....!؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن