اشتیاق شعر گفتن رفته بود از خاطرم
آمدی تا دفتر مــن را غـــزل باران کنی
مانده بودم درغریبی باسکوتی لاعلاج
آمدی تا دردهای کهنــه را درمــان کنی
سخت بود آخرکه با تنهاییم تنها شدم
آمدی تا سختـی این راه را آسـان کنی
اخم هایی که دوسالی بود درهم رفته بود
آمدی شاید کمی این بغض را خندان کنی
ماه من تا آخرِشب پشت ابری تیره بود
آمدـــی تا ابــرهای تــــیره را باران کنی![]()