کاش باران شعر من را آسمانی تر کند
قلب ما را عاشق چشمان همدیگر کندکس نمی پرسد ز سهراب دلم رستم کجاست
سینه ام را آشنا با تیغه ی خنجر کندترسم از روزی که بارانی نبارد بر زمین
چشم های نامسلمانت مرا کافر کنددل که بی احساس باشد غیر ممکن می شود
همزبانی با نگاه چشم نیلوفر کندعاشقت شد قلب فرهاد دلم با این امید
عشق شیرین حال و روزم را کمی بهتر کندپر در آوردم پرم را باز کردم سمت عشق
تا طلوع با تو بودن را دلم باور کندنازنینم از لبانت خنده را هرگز نگیر
خنده هایت شعر من را عاشقانه تر کند