مگر تو چشمهایت را به سمت من بچرخانی
که من اتش بگیرم زیر این باران نم نمها
مگر تو با چراغ روشنت از کوه بر گردی
مرا پیدا کنی در جاده ی تاریک مبهم ها
*********
***********
وقتی دراوج پرواز در اسمان مهری
ناگهان با شمشیر نکوهش بالت میشکند
سرتاسر یخ زده میشود ان دشت پراز اتش
زمستانی و سرد شد ......
اما همچنان قلب بیقراری میکند....
تا سپید شود این سیاهی و غم را ببرد هر لحظه
برای تو میزند ......
فقط منو تو ما میشویم
فقط با تو شب میگذرد ....
![]()