من حسادت میکنم حتی به تنها بودنت
من به فرد روبرویی ،لحظه ی خندیدنت...
من به بارانی که با لذت نگاهش میکنی،
یا نسیمی که رها میچرخد اطراف تنت
من حسادت میکنم حتی به دست گرم آن؛
شال خوشرنگی که میپیچد به دور گردنت...
وقتی انگشتان تو درگیسوانت می دود ،
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت
این که چیزی نیست ،
گاهی دل حسادت کرده به؛
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت...
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت...
من حسادت میکنم ،حتی به قلب دشمنت!
کاش هر کس غیر من ،
ای کاش حتی آینه ،
پلکهایش روی هم می رفت وقت دیدنت ..