باران را در آغوش می گیرم
و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
تو با آغوشی باز...
با آغوشی پر از نفس های پاییزی
به استقبالم می آیی...
و مرا تنگ در آغوشت می گیری
و یک نفس عمیق تو کافیست
برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت.
حتی اگر حرفی هم نبود
شماره ام را بگیر و فقط بخند
وقتی میخندی
زمان می ایستد
ودر زیر پوستم انگار پرنده ای
برای رهایی پرپر میزند