چشم در برابر چشم
در تاریکی شب دزدی به خانه پیرزنی می خزد .هنگام عبور از کنار دیوار میخ طویله ای که به دیوار کوبیده شده، به چشم دزد فرو می رود.
صبح زود دزد برای شکایت از نابینا شدن یک چشمش به نزد پادشاه عادل زمان می رود و ماوقع راشرح می دهد. پادشاه دستور می دهد پیرزن را آماده کنند و برای اجرای عدالت یک چشم وی را از کاسه در آورند. پیرزن با ناله می گوید : پیری رنجورم و توان کوبیدن آن میخ به دیوار را ندارم . میخ را آهنگر شهر ساخته و خود او آن را بر دیوار کوبیده است. اگر مقصری هست، من نیستم.
پادشاه دستور می دهد که آهنگر شهر را حاضر کرده و برای اجرای عدالت یک چشم او را کور کنند.
آهنگر به زاری می افتد و می گوید: من آهنگرم و برای سربازان شما سلاح و شمشیر و خنجر و نیزه می سازم.
من برای این کار به هردو چشم خود نیاز دارم . اگر مرا کور کنید، تکلیف سلاح سربازان شاه چه می شود؟
شاه می پرسد :پس پیشنهاد تو برای اجرای عدالت چیست؟ آهنگر می گوید: من کسی را می شناسم که به یک چشم بیشتر نیاز ندارد و او همان شکارچی شماست. او هنگام شکار یک چشم خود را می بندد و معلوم است که به یک چشم بیشتر نیاز ندارد.
پادشاه بلافاصله دستور حاضر کردن شکارچی را می دهد. شکارچی نیز به عجز و لابه می افتد و توضیح می دهد که:
من شکارچی مخصوص شماهستم .
من اول باید بتوانم با دو چشم شکار را خوب ببینم و موقعیت را بسنجم و سپس تیر در کنم.
این کار با یک چشم امکان پذیر نیست.
پادشاه که دیگر کلافه شده بود، به او می گوید که من تو را می بخشم، به شرطی که بتوانی یکی را برای اجرای عدالت به ما معرفی کنی. شکارچی فورا می گوید: آن شخصی که در بارگاه برای شما نی می نوازد، هنگام نواختن هر دوچشمش را می بندد.
پس اگر برای اجرای عدالت هم یک چشم او از کاسه در آورده شود، کسی زیانی نخواهد دید.
موسیقی دان نی نواز را حاضر می کنند و بدون بحثی یک چشمش را از کاسه در می آورند که مردمان آسوده بخوابند که عدالت اجرا شده است.