همسفر با شازده کوچولو
..........
دیشب شازده کوچولو آمده بود خونمان و گفت :
بیا بریم سفر به یک کره دوردست .گفتم: شازده بگذار بخوابم آخه برای چی؟
گفت: یکشب هم با ما بیا .ضررنمی کنی.
وارد یکی از کرات آسمانی شدیم که اسمش ناریا بود. بلافاصله نگهبانان ما را دستگیر کردند و به صداوسیمای آن کره بردند تا باما مصاحبه کنند. نگران بودیم که چه باید بگوییم؟ گفتند فعلاً نوبت شما نیستt بنشینید و وقتی صحبتهای مسئولین کرهمان تمام شد و احتمال دراختیارمردم قرار گرفتن میز خطابه بیشتر شدt باید شما حرف بزنید.
کره زیبایی بود، ولی ازحرف هایشان سر درنمیآوردیم. رئیسجمهورشان مرتب شعارمی داد و وعده میداد. رئیس قوه قضاییهشان از سیاست میگفت، ولی ازقضا چیزی نمیگفت. رئیس قوه مقننه ازقضا و اجرا میگفت.
وزیر دارایی در مورد سینما سخنرانی میکرد.
رئیس کمیته امدادشان در مورد عملیات و وزیر امور خارجه شان در مورد فعالیت های پزشکی و وزیر بهداشت و درمان شان در مورد سیاست های اقتصادی و نیروی انتظامی شان در مورد سیاستهای جهانی حرف میزدند.
وزیر نفت در مورد آموزشوپرورش و وزیر ارشاد در مورد صنعت حرف میزد.وزیر علوم در مورد صنایع نظامی سخنرانی میکرد.
عدهای چرخ نخریسی داشتند و میبافتند و 6 نفری بودند که رشتههای آن ها را پنبه میکردند و بهجای همه تصمیم میگرفتند.همه با هم سرود میخواندند :
کی بود کی بود؟ ما نبودیم......
شازده کوچولو گفت: چه میبینی؟ گفتم :آینه ......
بالاخره نوبت مردم و ما نشد که حرفی بزنیم.
سخنرانیها تکرار میشد و عدهای در یک دست کلنگ و در دست دیگرشان قیچی داشتند .
پرسیدم اینها چه میکنند؟ راهنما گفت اینها وزرا و معاونین و استانداران هستند که کلنگ میزنند برای 30 سال دیگر و نوار افتتاح پروژههای سالیان قبل را برای چندمین بار قیچی میکنند.
ناگهان صدای آژیری به صدادرآمد .
راهنما گفت:
مدت سکونت شمادراین کره تمامشده و باید بروید تا دیگرانی بیایند و از خوشبختیهای این کره استفاده کنند.