چون بگویم به تب هجر، که آزارم کرد
خوندل خوردم ازآندم کهگرفتارم کرد
آخر الامر مرا بغض گلو داد و برفت
حالیا باده به دست ، مست خراباتم کرد
گرکه نامشبدهی عشق تواین درد گران
عشق نهعیش عبث بودوچنینخوابم کرد
تکیه برسینه بی مهر چون او هست عبث
چون همانلحظهکه بابوسهمرا خوامم کرد
ای ندا بیش مکن گوش ز حافظ حرفی
نیستجزدردکه یار داد و مراخوارم کرد