برایش نوشتم و نوشتم و نوشتم
خواستم که بماند
خواستم که بسازد
تمام خرابه ای که از رابطه مان باقی مانده بود را
تمام خاطرات خوبمان را از نو برایش مرور کردم
که ما این بودیم و آن بودیم ...
که رفتن را اگر انتخاب کنی
میشویم نقل محفل تمام آنهایی که
چشم دیدن دونفره مان را نداشتند
که سوژه خنده شان میشویم
گفتم من از حرف مردم بیزارم
از نگاه هایی که بعد از تو به من میشود...
تو میروی عین خیالت هم نیست
مینشینی در جمع دوستانه تان و از حریممان به طنز
با افتخار سخن میگویی...
من اما
روزها
ماه ها
سالها حتی
زبان میبرد برایم
تا بتوانم کسی را که شبیه تو نباشد وارد زندگی ام کنم!
ارسال کردم
به دقیقه اما نکشید که پاسخم راداد
"هر طور راحتی"
و امان از این جمله ی بی سر و ته لعنتی...
که اکثر قریب به اتفاقمان برای یک بار هم که شده
چشیده ایم مزه تلخش را در زندگیمان