مینویسم چنان زیباییکه صخرهها سر راهت آب میشوندتا با تو راهی دریا شوندکرجیها به صخره پناه میبرندتا پیشت بمانند وبه بستر دریا نیفتندمینویسم چنان زیباییکه تمامی آبها دهانه دریا جمع میشوندتا ورود تو را ببینند...ای رودانگشتت را به من بدهبه ساحل شعرهای من قدم نهنمیتوانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارمتر شودانگشتت را به من بدهبر پلههای دفتر من قدم نهمیخواهم گلهایی در شعرم برویدکه کرک ملتهبش را زیر سر انگشتانم حس کنی![]()