قرار من با خـــدا این شد که...من چشمامو ببندم...دستمو بذارم توی دستــــ خدا و باهاش برم جلو...خدایــــا...قول بده توی مسیـــر دستمو ول نکنی...قول بده مواظبــــ سنگای جلوی پام باشی...قول بده مواظبــــ آخرش باشی...من...تا جایی چشمامو باز نگه داشتم که می دونستم چی خوبه و چی بــــد...ولی از این به بعدش با تــــو...من اسمشو میذارم دوستـــی و تکیـــه به تـــو...و تــــو اسمش رو بذار توکل...می دونم از توکل به هرکس پشیمـــون میشـــم ولی از توکل کردن به تــــو هیچ وقتـــــ پشیمـــون نمی شـــم...مواظبمــــون باش و هوامون رو داشتــــه باش...!!!