دوستت داشتم می دونی چرا؟چون حس میکردم با تو عشق تو وجودم زنده شدچون با وجود تو احساس میکردم دوباره متولد شدم یه حسی که تو اصلا شاید هیچوقت نفهمی یعنی چی.هر چی عشق و احساس داشتم به پات ریختم .تو هم تظاهر میکردی تا یه وقت کم نیاری.بخاطر همین هر روز بیشتر از دیروز دلم برات تنگ می شد.اونقدر لایق دونستمت که دو دستی قلبمو تقدیمت کردم.تو هم به اصطلاح نامردی نکردی و دو دستی اونو چسبیدی.گفتی خوب ازش نگهداری میکنم مطمئن باش جای خوبی سپردیش.همیشه می گفتی من با همه آدم بدا فرق دارم.من مثل اونا نیستم.میدونی اعتماد کردن یعنی چی؟اعتماد خیلی سخته,خیلی.اونم تو این زمونه نامرد.اما من به حرفات ,به نگاهت , به چشمات اعتماد کردم.درست زمانی که بهت اعتماد کردم بی احساسی رو تو وجودت دیدم.دیدم که کم کم داری روی تموم احساساتم پا میذاری.دیگه باورت ندارم.نمی خواستم این رو بگم...اما تو رفیق نیمه راهی.بارها این بهم ثابت شد.هردفعه خودمو دلداری می دادم که همه چیز درست میشه اما نه توهیچوقت نمی خواستی من رو بفهمی چون هر وقت که بهت احتیاج داشتم ....هر وقت احساس تنهایی می کردم وبه دلگرمیت نیاز داشتم پشتم رو خالی کردی و من رو تنها گذاشتی....اینه رسم رفاقتت؟؟؟؟کاش می فهمیدی با قلبی که امانت گرفتی بد تا کردی.حالا می دونم که تو با آدم بدای دیگه فرق داری...آره فرق داری.همه آدم بدا قلب دیگران رو یه بار می شکنن اما تو روزی چند بار قلبم رو می شکنی.روزی چند بار من رو می کشتی ودوباره زنده می کردی.بارها روی قلب شکسته ام پا گذاشتیو له کردی و بی تفاوت گذشتی.می دونی چیه؟نه نمی دونی.یعنی هیچوقت نخواستی بدونی.هیچوقت حاضر نشدی حتی یک بار به خاطر کسی که همیشه بخاطر تو غرورش رو له می کرد از غرور لعنتیت دست بکشی.دیگه می خوام دوست نداشته باشم.شاید اینجوری یه ذره بتونی احساس منو درک کنی.