وقتى ازعشقت جداميشى اولش داغى ميگى بيخيال بابادنياروعشقه ي چن ساعت ک ميگذره هى تندتندگوشيتو چک ميکنى عصبى ميشى ميرى اس ام اس هايى ک داده بودرو همشونو چندبارازاول ميخونى ميرى تو گالرى و ب عکساش نگاه ميکنى يدفعه گوشيتو ميذارى کناروخيره ميشى ب رو ب روت فکرميکنى ب همچى ب اينکه الآن کجاس؟چى کارميکنه؟اونم دلش برا من تنگ شده يان؟اونم داره کم کم،کم مياره؟ چى شد اون دوست دارم گفتنا؟ اون عشقم گفتنا؟اون قول وقرارا؟ حالاميرى تو خاطراتت دنبال نشونى بگردى ک ببينى واقعا عاشقت بوده يانه وارد خاطراتت ک ميشى ديگه کنترل اشکات دست خودت نيست اين کار ميشه کارهرروزت ديگه شبا بهم شب بخير نميگين ديگه صبحا ب عشقش ازخواب بيدارنميشى ديگه اميدى ب هيچ چيز ندارى ديگه ****"عاشق"****نميشى و"تو"ازهمين الآن يه مرده ى متحرک محسوب ميشى!