نمیدونم باید چیکار کنم
بپرم؟
نپرم؟
یه روز بیدار میشی که هیچ امیدی نداری
نه حوصله موندن داری نه دل رفتن
و زندگی
کم
کم
کم
کم
کم
کم
سیاه میشه.
اولا اصلا صداش نمیکردم
یهو میرفتم سر اصل مطلب
اما اون عاشق بود
از تمام کلماتش عشق میبارید
کم کم صداش میکردم
لفت میدادم برای حرفام
وقتی خودمو لوس میکردم هی پشت سر هم قربون صدقم میرفت
منم دلم ضعف میرفت برای حرفاش
دوست داشتنم به عشق تبدیل شد
نمیتونستم بهش ابراز علاقه نکنم
خوشحال شده بود
خوشحالی هیچوقت به من نیومده
درست وقتی که دیگه قلبم مال خودم نبود
تنهام گذاشت