هوس لبهایت چه آتشی به جانم می اندازد
و رد انگشتانت که بر بدنم میرقصد
سوختگی جای ناخن هایی که پشتم میکشیدی
و من محکمتر در آغوشم می فشردمت
چه آرامشی میان سینه هایت مرا میکُشد
و صدای پُتک قلبت که مغزم را میخورد
عمیق
عمیق
عمیق تر
نفس بکش
و آتش نفس زدن هایت را در گوشم پُر کن
زل بزن به چشم های سبز عسلی ام
و لرزش لبهایم را با انار لبهایت بمک
و بگذار بخوابد این مرد،
مانند کودکی که در آغوشی امن به کُمای دستانت میرود