کسی چه میداند من چه دیده ام...
چه کشیده ام و چه شنیده ام...

که نوشتن شده سهم من از زندگی...

کسی چه میداند این دستها...

در هجوم این واژه ها گاهی خُــرد میشوند...

و توان کشیدن این همه واژه رو ندارند...
کسی چه میداند...
من برای ریختن اینهمه احساس توی این واژه ها
چه دردهای رو که تحمل نمی کنم...
کسی چه میداند که پشت این همه واژه
چه عالمی است...
کسی چه میداند...
که من چقدر ناز این واژه ها را کشیده ام
تا بتوانم دردم را به تصویر بکشم...
هیچ کس...
هیچ چیز نمیداند...
شاید همیشه خیلی خوب بتونی یه شخص رو...
یا یه دوست رو...
یا یه حادثه رو...

یا یه خاطره رو...

یا...
به واژه بکشی و با قشنگترین جمله ها و ترکیب ها وصفش کنی...
اما شاید یه زمانی واقعا از گفتن عاجز باشی...
شاید نتونی به واژه بکشی...
شاید نتونی مثه ... راحت بخونی و بگی