دلبرِ مغرورم!
بيا جوري عاشقي کنيم تا اسفند،
برايمان اسپند دود کند!
بيا تا زمستان چمدان نبسته،
ابرها را سرِ ذوق بياوريم،
بشويم بهانه ي باريدن...
خيابان هارا چراغاني کنيم،
بيا تا مردم حواسشان نيست،
انتهاي کوچه را
با بوسه اي کوتاه،خندان کنيم...
بيا يک جفت ماهي قرمزِ عاشق را
در حوض بيندازيم،
نرگسي ها و سنبل ها را باهم آشِنا کنيم،
اصلا بيا يک جورِ جديد،عاشقي کنيم!
توجه مردم را جلب کنيم،
چشم هايشان را گرد و لب هايشان را خندان کنيم!
بيا
من و تو...
با دوچرخه ي زنگ دارِ قديمي،
تا سرِ همان کوچه ي خندان،
بوسه و باران...
اين اسفند و اين هم خيابان،
دلت مي آيد نيايي...؟!