بعد از این بگذار قلب بی قراری بشکندگل نمی روید چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می شکستپیش از ان ساعت که از بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه امصبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواهتخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه های سرخ روزی می رسدقیمت لب های سرخت روزگاری بشکند
![]()