ضمیرِ غایبم برگرد ، هوای بی تو دلگیر است
تمامِ شهر بعد از تو،پر از نیرنگ و تزویر است

رواقِ منظرِ چشمت ، چنان بر چیده آثارم
که گویی انقلابی تلخ ، درون من فراگیر است

اذا زلزاله ی چشمت ، به بطلان برده دنیایم
غمِ بی انتهای تو ، همان بغضِ گلوگیر است

تنی بیهوده ام بی تو ، تظاهر می کنم هستم
بدون تو تَنِ هستم، سراسر بند و زنجیر است

چه میدانی که احوالم برآشفته ست از دوری
نگوجانم ،نگو اینها تمامش دستِ تقدیر است