اونقد الکل خورده بود که اصلن حالش دست خودش نبود
اصن نمیفهمید چیکار میکنه ،تلو تلو میخورد و هزیون میگفت،ولو شد تو ماشین ،ماشینو استارت زدم راه افتادیم همینطور که داشتیم دور میزدیم گوشیشو از جیبش در آورد و گرفت جلوش چند خطی تایپ کرد ،دوباره شروع کرد به هزیون گفتن!
گوشی تو دستش موند ،بهش گفتم چی تایپ کردی ؟
اصن گیج بود نفهمید چی گفتم...
حالش بد شد ،زدم کنار،از ماشین پیاده شدم رفتم سمتش...
از ماشین پیادش کردم گوشیش از دستش افتاد،نشوندمش یه گوشه که بهش یه هوایی بخوره ...
کنجکاو شدم ببینم چی تایپ کرده بود؟
که به یه نوشته ی ارسال نشده برخوردم ....
نوشته بود :
"بدون تو غرق شدم توی دنیایی که ازش بیزار بودم ...."
تازه اونجا بود که فهمیدم چرا آدما بد میشن...!