سبقت گرفته بختم ، از هر چه سخت حالی
آمال دور و نزدیک یکجا شده خیالی
از بس ستم کشیده ، این دل قلم بدست است
دل گفته حرف خود را، من غرق در معانی
چندین غزل نیاز است خالی شوم ز خالی؟!
هم نای و هم نی اینجاست بی نام و بی نشانی
سینای وحی هم گَر، از حال من خبر داشت
ذوبش به آتش ِ دل، انجام می شد آنی
از ترس ِ بغض و حسرت پنهان شدم ز پاییز
اما که ابر چشم ام "لو" میدهد نشانی
بخشیده سالها "غم" ، از دارِ هستِ گیتی
ما را که عاشقیم و بر عشق اعتباری
سر دادم و ز دل هم اندک گُدازه ای هست
نزذیکتر به من شد لیکن از او جدایی
پیمان مگر چنین بود، آهسته جان بگیرد؟!
ای کاش کاین یکی بود، بی جان شده شماری
✍️افشین_موفقی