وقتی صدای آشنایی,این حوالی نیست
بگذار شب جاری شود در خود;خیالی نیست
این زخم های کهنه را هم تازه خواهد کرد
بغضی که از شرم حضور گریه خالی نیست
کز می کند مهتاب پشت ابرها هر شب
وقتی برای پر کشیدن با تو بالی نیست
تو می روی آن دورها و خوب می دانم
حتی برای گریه کردن هم مجالی نیست
"سمانه مصدق"