نصیب دلم جز بهانه نشد،نماندی و این خانه خانه نشد
جوانه ی عشقم به بر ننشست،ترنم مهنم ترانه نشد
شور چشمه شدم، سنگه خاره شدی، ماه نو به برت بی ستاره شدی
هر چه دم نزدم ، غم زبانه کشید صبرو مهر و وفا راه چاره نشد
باد هوس که سر زد آفت به برگ و بر زد باغ و بهار زرد و پر پر شد
جان شوق بی ثمر شد خون دلم هدر شد مهرت نصیب آغوش دیگر شد
در صبح آشنایی من بودم و رهایی، اکنون اسیره بهتم در شام بی وفایی
چه چاره کند و آه و سوز مرا حال و روز مرا از گذشته ی تو تا هنوزه مرا
با عشق تو آشنا شدم و هم نوا شدم مبتلا شدم و با تو ما شدم و بی وفا نشدم
از مهر من باخبر شدی جلوه گر شدی و چون شرر شدی و رهگذر شدیا مبتلا نشدی
در صبح آشنایی من بودمو رهایی اکنون اسیره بهتم در شام بی وفایی
چه چاره کند آه و سوزه مرا حالو روز مرا از گذشته ی تو تا هنوز مرا
با عشق تو آشنا شدمو هم نوا شدم مبتلا شدمو با تو ما شدمو بی وفا نشدم
از مهر من باخبر شدی جلوه گر شدی و چون شرر شدی و رهگذر شدیا مبتلا نشدی
در صبح آشنایی من بودمو رهایی اکنون اسیره بهتم در شام بی وفایی
چه چاره کند آه و سوزه مرا حالو روز مرا از گذشته ی تو تا هنوز مرا