با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جـان تو عـادت کردم

جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درخـــتان خـیابان تـو عـادت دارم

گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد
به ته خالـــی لـــیوان تــو عــادت کــــردم

دستم اندازه‌ی یک لمسِ بهاری سبز است
بس‌که بی‌پرده به دســـتان تو عادت کردم

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانســـتن پایان تو عـــادت کردم