شهری پریشان میشود ازشعرچشمانم ،
من شعرمی بافم برای چشمهای تو!
این قدرت عشق است یاسحرنگاهی گرم
کین جا شدم عمری اسیر ماجرای تو!
دراین مسیر سخت وجانفرسا گرفتارم
جانم گرفت این غم ولی آنهم فدای تو
یک کوله بارواژه بردوش قلم دارم
زیباترین اشعاردیوانم برای تو!
هرچندآدمهاشدندافسانه، آدم نیست!
حوای پاک قصه ام دارد هوای تو!
می چینم آخر سیب لبهای تورا باعشق
تا انتهای قصه می مانم به پای تو!