رودِ تنهاییِ من تا ابدیت جاریاست
رودِ تنهاییِ من ماضیِ استمراریاست
زندگی مثل همین قصّه ی تنهایی من
اختیاریست که در ذاتِ خودشاِجباری است
دل که دل نیست، بلوریست که از فرطِ غبار
مثل یک ظرفِ عتیقه تَهِ یک انباریاست!
موشها ذهنِ مرا، روحِ مرا می کاوند!
چند وقتیست میانِ تنِ من حفّاریاست
درّه ها حاصلِ زخمی ست که از تنهایی
بر تنِ کوه فرود آمده، زخمش کاریاست
گاه گِردِ سرِمن کُلّ ِ جهان می گردد
قصّه ی مبهمِ دیوانگی ام اَدواریاست
غیر تنهایی بی واژه و گسترده ی من
هرچه در چشمِ جهانهست همه تکراریاست…
گاه گاهی دلِ خود را به دلِ من بِسپار!
رودِ تنهاییِ من تا ابدیت جاریاست…..
دکتر_یدالله_گودرزی