ای چشم خمارین تو و افسانه نازت
وی زلف کمندین من و شبهای درازت




شب های من و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت




با آمدی ای شمع که با جمع نسازی
بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت




گنجینه رازی است به هرمویت وزان موی
هر چنبره ماری است به گنجینه رازت


شهریار