دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان، ای که ماندگار تویی
بنشین
ای مه من
تا که
فرو بنشیند
فتنه هایی که
از ان
سرو قدت
برخیزد
در میانِ کثرتِ بودن ها
درد من تنهاییست ...
تنهایی مرثیه ای نبود که بابتش اشکی بریزیم...
ولی درد داشت...
این را خدا میدانست ،
که حوا را آفرید...
مگر
دیوانه خواهم شد
در این سودا که شب تا روز
سخن
با ماه میگویم
پری در خواب میبینم ...
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان، ای که ماندگار تویی