دلـــم به سینهٔ سوزان مشوش افتادست
دل از کجا؟ که در این خانه آتش افتادست
خوشیم با غم عشقت، که وقت او خوش باد
چه خوش غمیست که ما را به او خوش افتادست
دلـــم به سینهٔ سوزان مشوش افتادست
دل از کجا؟ که در این خانه آتش افتادست
خوشیم با غم عشقت، که وقت او خوش باد
چه خوش غمیست که ما را به او خوش افتادست
من آن نزدیکی دورم
دوتا چشمم ، ولی کورم
من آن سایه ی آفتابی
که تاریکی ِ مجبورم
من آن آزاد در بندم
به بغض خود نمی خندم
من آن غمکده ی شادم
که از ویرانی آبادم
نمی دانم کجا مُردم
ویا کی داده بر بادم...